برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با zero
ترجمه و جمله با zero
(اسم) صفر – کسی که ناموفق است یا معروف نیست یا ناامید کننده است و غیره
zero
فعل
zeroes; zeroed; zeroing
(فعل) صفر کردن یک دستگاه - zero in on الف: تمام توجه خود را به چیزی یا کسی معطوف کردن (مثال دوم) ب: با تفنگ یا دوربین به سمت کسی یا چیزی نشانه گرفتن (مثال سوم)
zero the scale
ترازو را صفر کردن
Critics seem to have really zeroed in on a single scene in the film, and I think they're missing some important points elsewhere.
به نظر، منتقدین تمام توجه خود را به یک صحنه از فیلم معطوف کرده اند و به نظرم برخی از نکات مهم را در جاهای دیگر فیلم را دارند از دست می دهند.
Can you have the camera zero in on that lion?
آیا می توانی دوربین را به سمت آن شیر بگیری؟
(فعل – ادامه معنی واژه) zero out الف: صفر کردن، کم کردن، خالی کردن (مثال اول) ب: حذف کردن، برداشتن
They zeroed our budget out.
آن ها بودجه ما را کم کردند. (یا به صفر رساندند)
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: