معنی فارسی و جمله با wise

a wise saying

یک گفتار خردمندانه

a wise precaution

یک احتیاط عاقلانه

She made a wise choice.

او یک تصمیم عاقلانه گرفت.

a wise old man

یک پیرمرد دانا

A word to the wise: never sign a contract without reading it first.

یک توصیه عاقلانه: هرگز یک قرارداد را قبل از خواندن امضا نکن.

I've read the instructions twice and I'm still none the wiser.

من دوبار این دستورالعمل ها را خوانده ام ولی هنوز آن را نفهمیده ام.

He could easily have taken the money and no one would have been any the wiser.

او می توانست به راحتی آن پول را بردارد و هیچ کس متوجه آن نمیشد.

Teachers quickly get wise to students who are cheating.

معلم ها به سرعت نسبت به دانش آموزانی که تقلب می کنند آگاه می شوند.

Choose your next words wisely.

کلمات بعدی خود را عاقلانه انتخاب کند.

It's time to wise up and tell those around you that enough is enough.

وقت آن است که بیدار شوید و به افراد دور بر خود (که با شما صادق نیستند) بگویید که دیگر بس است.