برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با water
ترجمه و جمله با water
(اسم) آب – جایی که آب دارد (مانند رودخانه، دریاچه و ... – مثال دوم) – waters همچنین به معنی آب های سرزمینی یک منطقه است که معمولا به اقیانوس وصل است (مثال سوم)
mineral water
آب معدنی
I don't like getting my head under water.
من دوست ندارم سرم را زیر آب ببرم.
The ship drifted into Iran territorial waters.
کشتی به آبهای سرزمینی ایران کشیده شد.
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) uncharted/troubled/murky waters موقعیتی (منطقه یا موضوع) که سخت، خطرناک یا نا آشنا است – نوع مسافرت را معلوم کردن (by water یعنی از طریق آب و مثلا با کشتی) - a fish out of water کسی که در موقعیت یا شرایطی غیر معمول و سخت قرار دارد - blood is thicker than water اینکه بگویید خانواده کسی از دیگر روابط مهمتر است - come hell or high water اینکه بگویید اتفاقی با وجود هر مانعی رخ خواهد داد (مثال دوم) - dead in the water هیچ پیشرفتی نکردن
The company is moving into uncharted waters with its Internet marketing campaign.
این شرکت با کمپین بازاریابی اینترنتی خود وارد حوزه نا آشنایی شده است.
I was determined to go, come hell or high water.
من مصمم هستم که بروم، حالا هر اتفاقی که بخواهد بیافتد.
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) hold water ممکن بودن، باور پذیر بودن (مثال اول) - in deep water همچنین به معنی در مشکل بودن یا در شرایط سخت بودن - keep your head above water تلاش کردن برای سرپا نگه داشتن خود با وجود مشکل مالی (مثال دوم) - take to something like a duck to water یاد گرفتن خیلی سریع یا خیلی آسان چیزی (مثال سوم)
Her argument doesn't hold water.
بحث او باور پذیر نیست.
Thousands of small businesses are struggling to keep their heads above water.
هزاران کسب و کار خورد در تلاشند تا خود را سر پا نگه داشتن
She took her new position like a duck to water.
او شغل جدیدش را به آسانی یاد گرفت.
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) like water در مقدار خیلی زیاد (مثل خرج کردن پول در مقدار زیاد) - muddy the waters چیزی را برای فهمیدن پیچیده تر کردن یا خیلی دشوار کردن - pass water دفع کردن ادرار - pour/throw cold water on آب سردی روی استعداد و غیره کسی ریختن (مثال اول) - still waters run deep اینکه بگویید افراد خجالتی یا ساکت با هوش تر یا جذاب ترند - test the waters/water امتحان کردن
She immediately poured cold water on his plans to expand the business.
او به سرعت، آب سردی روی برنامه آن مرد در خصوص گسترش دادن کسب و کار ریخت. (نپذیرفت)
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) tread water الف: عمقی شنا کردن در آب ب: هیچ پیشرفتی نکردن در کار - troubled waters موقعیت گیج کننده یا سخت - water breaks کیسه آب یک زن هنگام زایمان پاره شدن - water off a duck's back تاثیر نداشتن یک انتقاد یا پیشنهاد و غیره روی کسی - water under the bridge اینکه بگویید که اتفاقی در گذشته افتاده و الان مهم نیست
water
فعل
waters; watered; watering
(فعل) آب دادن، آب پاشی کردن - your eyes water اشک چشم ها را جاری کردن (مثال سوم) – آب افتادن دهان (مثال آخر)
The garden needs watering daily.
باغچه به آب یاری هر روزه نیاز دارد.
They fed and watered the ram.
آن ها به آن قوچ آب و غذا دادند.
Chopping onions makes my eyes water.
خورد کردن پیاز، اشک چشمان مرا جاری می کند.
The smell of the meat made her mouth water.
بوی غذا، دهان او را آب انداخت.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) تامین کردن آب برای یک منطقه
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: