برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با up
ترجمه و جمله با up
(قید – up در حالت قید، همراه با افعال معنی پیدا می کند و مفاهیم مختلفی را می سازد) به سمت یک موقعیت مکانی یا مقدار یا عدد یا سطح بالاتر ، کاری را با بلند کردن چیزی انجام دادن (پنج مثال اول) – در یک موقعیت عمودی قرار دادن (مثال آخر)
It didn't take long to put the tent up.
طولی نکشید که چادر برپا شد.
Put up your hand if you know the answer.
اگر جواب را می دانید دستتان را بالا بگیرید.
I'll come up in a minute.
من یک دقیقه دیگر بالا می آیم. (طبقه بالا)
Pick up your clothes.
لباس هایت را بردار.
او به ستاره ها نگاه کرد.
Please stand up.
لطفا بلند شوید.
(قید – ادامه بررسی معنی واژه) در بالا (مثال اول) – بالاتر، بلندتر (مثال دوم) – به وجود آمدن، به وقوع پیوستن، ظاهر شدن (مثال سوم و چهارم)
Her office is just up those stairs
دفتر او دقیقا در بالای آن پله ها است.
Please speak up.
لطفا بلندتر حرف بزنید.
موضوعی را مطرح کردن
On the way out a boy of about ten came up on skates.
در راه خروج، یک پسر حدود 10 ساله با اسکیت ظاهر شد.
(قید – ادامه بررسی معنی واژه) همسطح یا مساوی بودن در کیفیت یا یک دستاورد (مثال اول) – خیلی نزدیک (مثال دوم) – با هم بودن (مثال سوم)
Wages are failing to keep up with inflation.
حقوق ها دارد از نرخ تورم عقب می ماند.
A man came up and offered to buy him a juice.
مردی نزدیک آمد و پیشنهاد کرد که برای او یک آبمیوه بخرد.
She added up the numbers in her head.
او آن اعداد را در ذهنش با هم جمع زد.
(قید – ادامه بررسی معنی واژه) کوچکتر کردن، تقسیم کردن (مثال اول) – پیر شدن، بزرگ شدن (مثال دوم) – به سمت یک موقعیت یا حالت ارتقاء یافته (مثال سوم)
(قید – ادامه بررسی معنی واژه) به سمت شمال (مثال اول) - up and down الف: بالا و پایین رفتن (مثال دوم) ب: جلو عقب به صورت مکرر (مثال سوم) - up close از یک فاصله نزدیک
She flew up from Florida.
او به سمت فلوریدا پرواز کرد. (از یک ایالت جنوبی نسبت به فلوریدا)
They were all jumping up and down and screaming excitedly.
آن ها بالا و پایین می پریدند و از سر هیجان فریاد می زدند.
He paced up and down in the waiting room.
او در اتاق انتظار جلو و عقب می رفت.
(قید – ادامه بررسی معنی واژه) به سمت چیزی رفتن یا آوردن – بیدار شدن (مثال دوم) – برای اینکه بگوییم تمام چیزی استفاده شده یا حذف شده و ... (مثال سوم)
up
صفت
(صفت) شاد، هیجان انگیز – بیدار (مثال دوم) – (در مورد یک مدت زمان) پایان (مثال سوم)
She was feeling down, but now she's up again.
او احساس ناراحتی می کرد ولی الان دوباره خوشحال است.
Are you sure you should be up?
مطمئنی که باید بیداری باشی؟
His term as president is nearly up.
دوره او به عنوان رئیس دانشگاه نزدیک به پایان است.
(صفت – ادامه بررسی معنی واژه) (در مورد یک سیستم کامپیوتری) روشن، فعال (مثال اول) - up and running (در مورد یک ماشین یا سیستم کامپیوتری) نرمال کار کردن (مثال دوم) - what's up چه خبر – (در هنگام یک رقابت ورزشی و نسبت به رقیب) جلو در امتیاز (مثال سوم)
Our system should be up by tomorrow.
سیستم ما تا فردا باید فعال شود.
The air-conditioning is up and running again after two days of problems.
تهویه هوا بعد از دو روز مشکل دوباره دارد خوب کار می کند.
این تیم 5 امتیاز جلو بود.
(صفت – ادامه بررسی معنی واژه) شروع نوبت شما در یک فعالیت (مثال اول) - up on something همچنین به معنی، دانش زیادی درباره چیزی داشتن، است - بالا
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: