برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با stop
ترجمه و جمله با stop
(فعل) پایان دادن یا متوقف کردن، پایان یافتن یا متوقف شدن
Sara stopped in front of the house.
سارا جلوی آن خانه توقف کرد.
لطفا هل نده.
Stop that man! He stole my watch.
آن مرد را نگه دارید! او ساعت مرا دزدیده است.
Someone must stop him. He's going to kill all of us.
یک نفر باید جلوی او را بگیرد. او می خواهد همه ما را بکشد.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) stop and smell the roses مشغله را رها کردن و از لحظات خوب زندگی لذت بردن (مثال اول) - stop at nothing اینکه بگویید که شخصی هر کاری برای رسیدن به هدفش انجام می دهد - stop by کوتاه کسی را ملاقات کردن یا به او سر زدن (مثال دوم) - stop in الف: کسی را کوتاه ملاقات کردن ب: در خانه ماندن - stop off (وقتی در حال سفر به نقطه ای هستید) برای مدت کمی به جایی رفتن یا در جایی ماندن (مثال سوم)
You shouldn't work so hard. You need to take some time to stop and smell the roses.
تو نباید اینقدر سخت کار کنی. تو باید کمی فرصت بگیری و از چیزهای خوب زندگی لذت ببری.
I'll stop by for a short visit.
من یک بازدید کوتاه انجام خواهم داد. (مثلا در حال عبور از آنجا خواهد بود و تصمیم گرفته که سری بزند)
We stopped off in Paris for a day.
ما در مسیر خود، یک روز را در پاریس گذراندیم.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) stop out شب را بیرون ماندن - stop over (وقتی در حال سفر به نقطه ای هستید) برای مدت کمی به جایی رفتن یا در جایی ماندن - stop up شب را بیدار ماندن - the buck stops here مسئولیتی را پذیرفتن و آن را گردن کس دیگری ننداختن - stop on a dime توانایی خیلی سریع توقف کردن را داشتن حتی در سرعت زیاد - stop (dead) in your tracks خشک شدن یا به صورت ناگهانی ایستادن یا از کار دست کشیدن (مثال اول)
stop
اسم
stops
(اسم) توقف – ایستگاه یا محل توقف اتوبوس یا قطار (مثال آخر)
We’ll make a stop at the top of the hill.
ما بالای آن تپه توقف خواهیم کرد.
The bus came to a stop.
اتوبوس از حرکت ایستاد.
The UN is trying to bring the war to a stop.
سازمان ملل در تلاش است تا این جنگ را متوقف کند.
She got off at the next stop.
او در ایستگاه بعدی پیاده شد.
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) put a stop to something جلوی چیزی یا اتفاقی را گرفتن، از ادامه چیزی جلو گیری کردن (مثال اول) - pull out all the stops هر کار ممکنی را برای موفقیت و رخ دادن چیزی انجام دادن (مثال دوم) - stop a check یا stop payment on a check به بانک خود اطلاع دادن و جلوی پاس شدن چکی را گرفتن – دستگیره یا کلیدی در یک اُرگ که صدای تولیدی را کنترل می کند (organ stop) – صدایی مانند صدای p در واژه compete که با توقف هوا و سپس ناگهان خارج کردن هوا از دهان ایجاد می شود
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: