عضویت

تماس با ما
بخش های مختلف وب سایت کوبدار

منو

top of the page

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با rest

rest

اسم

US تلفظ صوتی/ˈrɛst/

rests

(اسم) مابقی، بقیه – استراحت (مثال سوم) – حالتی که حرکتی وجود ندارد، سکون

I want to do something else with the rest of my life.

من می خواهم بقیه عمرم را کاری دیگری انجام دهم.

We finished the rest of the cake.

مابقی کیک را خوردیم.

I want to get some rest.

من می خواهم کمی استراحت کنم.

an object in a state of rest

یک شی در حالت سکون

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) چیزی که برای نگهداری یا حمایت از چیزی طراحی شده است (مثال اول) – بازه زمانی سکوت بین نت های موسیقی – نماد سکوت بین نت های موسیقی - at rest الف: ساکن (مثال دوم) ب: مرده ج: استراحت

a knife rest

جای چاقو

The mass was measured while the object was at rest.

جرم در حالی که جسم ساکن بود اندازه گیری شد.

After years of suffering, she finally lied at rest.

او سرانجام بعد از سالها درد و رنج در خاک آرام گرفت.

(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) come to rest از حرکت ایستادن - give it a rest به کسی گفتن که حرف زدن را متوقف کند (به چنه خود استراحت دهد) - give (something) a rest کاری یا استفاده از چیزی را متوقف کردن – lay/put (something) to rest یا lay/put to rest (something) کسی را از نگرانی یا اعتقاد به چیزی رهانیدن (مثال آخر)

My eyes came to rest on a photograph of a young man.

چشم های من روی تصویر یک مرد جوان از حرکت ایستاد. (خیره شدم)

Many of the public's doubts have now been laid to rest.

بسیاری از تردیدهای مردم اکنون رفع شده است.

rest

فعل

rests; rested; resting

(فعل) استراحت کردن، استراحت دادن (دو مثال اول) – قرار گرفتن در جایی یا درون چیزی یا روی چیزی (مثال سوم) – در خاک آرمیدن بعد از مرگ (مثال آخر)

I just need to sit down and rest my legs.

من فقط نیاز دارم بنشینم و به پاهایم استراحت دهم.

I send her to my room to rest for a while.

من او را به اتاقم فرستادم تا کمی استراحت کند.

She rested her elbows on the table.

او آرنج های خود را روی میز قرار داد.

May she rest in peace.

امید است که او در خاک آرام گیرد.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) let (something) rest حرف زدن یا اشاره به چیزی را متوقف کردن (مثال اول) - rest easy نگران نبودن یا به نگرانی خاتمه داده (مثال دوم) - rest on/upon (someone or something) الف: به کسی یا چیزی متکی بودن ب: حرکت نکردن و نگاه کردن به کسی یا چیزی (قفل کردن روی کسی یا چیزی، دوخته شدن – مثال سوم) ج: بر پایه چیز بودن

The man apologized, but Sara refused to let the matter rest.

آن مرد عذرخواهی کرد ولی سارا آن قضیه را بی خیال نشد.

I can rest easy, knowing everything’s under control.

من با دانستن اینکه همه چیز تحت کنترل است می توانم آسوده باشم.

His eyes rested on the letter.

چشمان او به نامه دوخته شد.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) rest with (someone or something) مسئولیت کسی بودن، بر عهده کسی بودن - I rest my case در دادگاه توسط یک وکیل گفته می شود به این معنی که دفاعیات او پایان یافته است

The final decision rests with the City Council.

تصمیم نهایی بر عهده شورای شهر است.

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها