برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با map
ترجمه و جمله با map
map
فعل
maps; mapped; mapping
(فعل) نقشه چیزی را کشیدن (مثال اول) – کشف کردن یا ارائه اطلاعات درباره چیزی (مثال دوم) - map onto پیدا کردن یا نشان دادن ارتباط بین دو چیز یا دو گروه (مثال سوم) - map (something) out یا map out (something) برنامه ریزی کردن جزئیات چیزی (مثال آخر)
He spent the five years mapping the town.
او 5 سال را صرف کشیدن نقشه شهر کرد.
scientific discoveries which help to map our distant past
کشفیات علمی که به ارائه اطلاعات درباره گذشته دور ما کمک می کند
to map the structure of a foreign language onto their own
پیدا کردن ارتباط بین یک زبان خارجی با زبان مادری
He has his future all mapped out.
او تمام آینده اش را برنامه ریزی کرده است.
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: