برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با flash
ترجمه و جمله با flash
(اسم) یک درخشش ناگهانی و روشن ولی کوتاه مدت – وقوع یا ظهور ناگهانی چیزی (جلوه، تلالو، برق) – زرق و برق
A brilliant/blinding flash lit up the sky.
درخششی درخشان / کور کننده آسمان را روشن کرد.
a flash of color
جلوه ای از رنگ
a show with a lot of flash but little substance
یک برنامه پر زرق و برق ولی با درون مایه اندک
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) دستگاه فلش - flash in the pan کسی که بعد از مدتی موفقیت با شکست و سقوط مواجه می شود - in a flash به سرعت یا ناگهانی
flash
فعل
flashes; flashed; flashing
(فعل) فلاش زدن – به سرعت یا به صورت ناگهانی ظاهر شدن – به سرعت عبور کردن
Cameras flashed as the celebrities passed.
دوربین ها همین که سلبریتی ها عبور می کردند فلاش می زدند.
A message flashed on the screen.
پیغامی روی صفحه نمایش ظاهر شد.
A car flashed by.
خودرویی به سرعت عبور کرد.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) به سرعت نشان دادن – (در خصوص چشم) نشان دادن احساس زیاد
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: