عضویت

تماس با ما
بخش های مختلف وب سایت کوبدار

منو

top of the page

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها

از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید

برای حمایت از ما کلیک کنید

ترجمه و جمله با fit

fit

فعل

US تلفظ صوتی/ˈfɪt/

fits; fitted ,یا عمدتا در آمریکایی fit; fitting

(فعل) مناسب و به اندازه بودن یا کردن – مناسب بودن - fit the bill مناسب برای هدفی خاص (مثال سوم)

The jacket fits you perfectly.

این ژاکت کاملا مناسب شما است. (اندازه شما است)

The job fits him well.

این کار به خوبی مناسب اوست.

This new GPU fits the bill.

این کارت گرافیک جدید برای این کار مناسب است.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) be fit to burst with پر از چیزی بودن - if the shoe fits (wear it) اینکه به کسی بگویید که حقیقت یا انتقاد را بپذیرد - fit to drop خیلی خسته - fit in الف: جا افتادن و پذیرفته شدن در یک گروه (مثال اول) ب: مناسب و متناسب بودن (مثال دوم) ج: جا شدن درون چیزی - fit sb/sth in جا کردن کسی یا چیزی در برنامه زمانی خود (مثال سوم)

She never really fitted in at school.

او هرگز در مدرسه جا نیافتاد.

This remote job really fits in with my shy personality.

این کار در منزل خیلی متناسب با شخصیت خجالتی من است.

The doctor can fit you in this morning.

این دکتر میتواند امروز شما را ببیند.

(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) fit sth up تامین کردن وسایل مورد نیاز جایی (مثال اول) - fit sb up پاپوش دوختن برای کسی - fit sth out تامین کردن وسایل مورد نیاز جایی یا کسی

We've fitted up this room as a nursery.

ما این اتاق را به عنوان شیرخوارگاه تجهیز کرده ایم.

fit

صفت

fitter; fittest

(صفت) سالم (مخصوصا بعد از انجام آزمایش)، قوی – مناسب - be in no fit state to do sth حس و حال کاری را نداشتن - see/think fit اقدام یا تصمیمی را برای موقعیتی مناسب در نظر گرفتن (مثال سوم) - be (as) fit as a fiddle خیلی سالم و قوی بودن - fit to be tied خیلی عصبانی (مثال آخر)

You look fit.

به نظر سالم می آیید.

This is not a fit place for you to live.

اینجا برای زندگی شما مکان مناسبی نیست.

She let him to spend the money he thought fit.

او به آن مرد اجازه داد تا پول را آنطور که مد نظرش است خرج کند.

She was fit to be tied.

او خیلی عصبانی بود.

fit

اسم

fits

(اسم) تشنج (مثال اول) – یک حس یا یک چیز ناگهانی که کوتاه است و قابل کنترل نیست (مثال دوم و سوم) - by fits and starts افتان و خیزان – مناسب بودن (مثال چهارم) - have/throw a fit خیلی عصبانی یا نگران شدن

She had a fit at school and collapsed.

او در مدرسه تشنج کرد و روی زمین افتاد.

She killed him in a fit of temper.

او آن مرد را در یک حالت عصبانیت شدید و ناگهانی کشت.

a fit of coughing

یک سرفه ناگهانی

These shoes are a perfect fit.

این کفش ها خیلی مناسب هستند.

برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:

لیست آموزش ها