برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با bound
ترجمه و جمله با bound
(فعل) گذشته فعل bind
bound
صفت
(صفت) خیلی محتمل یا مطمئن (دو مثال اول) – snow-bound/strike-bound/tradition-bound etc اینکه بگویید که چیزی، تغییر یا پیشرفت یا جابجایی و ... آن ممکن نیست یا احتمالش خیلی کم است (مثال سوم) - be bound (by something) مجبور یا محدود بودن به یک قانون یا توافق و ... (دو مثال آخر)
خیلی احتمالش زیاد است که به زودی باران ببارد.
She's bound to feel nervous about her interview.
او حتما درباره مصاحبه خود اضطراب دارد.
a culture-bound philosophy
یک فلسفه وابسته به فرهنگ
You are legally bound to report the accident.
شما قانونا مجبورید که این تصادف را گزارش دهید.
او وظیفه اش بود که کمک کند.
(صفت – ادامه بررسی معنی واژه) (در مورد یک کتاب و ...) پوشیده شده یا صحافی شده با کاغذ یا چرم و ... (مثال اول) - be bound (together) by something متحد بودن یا خیلی نزدیک بودن یا ارتباط داشتن (مثال دوم) - be bound and determined مصمم به انجام کاری بودن (مثال سوم) - I'll be bound مطمئن هستم - bound up وابسته به یا درگیر چیزی یا کسی بودن (مثال آخر) - bound for London/Mexico etc یا northbound/southbound/eastbound/westbound اینکه بخواهید مسیر حرکت یا مقصدی را بیان کنید
The book was bound in shiny green leather.
کتاب با چرم سبز براق صحافی شده بود.
She and I are bound together by our shared past.
او و من به واسطه گذشته مشترک خود، با هم پیوند داریم.
They are bound and determined to build their own house someday.
آن ها مصمم هستند تا روزی خانه خود را بسازند.
Sara's too bound up in her own worries to be able to help us.
سارا به قدری درگیر نگرانی های خودش است که نمی تواند به ما کمک کند.
bound
اسم
bounds
(اسم) یک خیز یا پرش بلند و سریع - by/in leaps and bounds خیلی سریع و بزرگ یا فراگیر (مثال دوم) – bounds محدوده، حد و مرز (مثال سوم تا پنجم) - know no bounds محدودیت نداشتن (مثال آخر)
The deer was away in a single bound.
آن آهو با یک خیز بلند دور شد.
The profits of my company are increasing by leaps and bounds.
سود شرکت من خیلی سریع و گسترده رو به افزایش است.
در محدوده (چهارچوب) قانون
be/go beyond the bounds of credibility/reason/decency etc
از اعتبار افتادن یا خارج شدن/ بی منطق شدن یا از اعتبار ساقط شدن/ از درستی و شایسته بودن تهی شدن
be within/beyond the bounds of possibility
ممکن بودن/ناممکن بودن
Jim's love for her knew no bounds.
علاقه جیم به آن دختر هیچ حد مرزی نداشت.
(اسم – ادامه بررسی معنی واژه) in bounds محدوده مجاز قرار داشتن توپ یا بازیکن ها در ورزش هایی مثل بسکتبال یا فوتبال و ... - out of bounds الف: خارج از محدوده مجاز قرار داشتن توپ یا بازیکن ها در ورزش هایی مثل بسکتبال یا فوتبال و ... ب: بد، غیر قابل قبول ج: مکانی که مردم اجازه رفتن به آنجا را ندارند (off-limits) د: برای توصیف چیزی که ممنوع است (off-limits)
bound
فعل
bounds; bounded; bounding
(فعل) bound up/over/towards/across etc پرش کنان حرکت کردن - be bounded by something احاطه شدن یا محصور شدن (مثال دوم)
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: