برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید:
از ما جهت گسترش آموزش های زبان انگلیسی کوبدار حمایت کنید
معنی فارسی و جمله با bear
ترجمه و جمله با bear
(اسم) خرس – یک پیر مرد قوی هیکل که بدنش پر از مو است – کسی که سهام را هنگام سقوط میفروشد تا بعد به کمترین قیمت دوباره بخرد – چیزی که کار با آن سخت است یا تلاش زیادی میخواهد
a mother bear
یک خرس مادر
bear
فعل
bears; bore /ˈboɚ/ ; borne /ˈboɚn/ ; bearing
(فعل) تحمل کردن و ساختن با یک چیز ناپسند (مثال اول) – قبول مسئولیت چیزی مانند نگه داری از بچه همسایه یا یک اتفاق (مثال دوم) – ارزش داشتن (مثال سوم)
She couldn't bear the thought of losing him.
تحمل فکر از دست دادن او را نداشت.
She bore the responsibility for most of the changes.
او مسئولیت اکثر این تغییرات را بر دوش داشت.
It's so horrible it doesn't bear thinking about!
این قضیه خیلی ترسناک است و ارزش فکر کردن ندارد! (فکرش ترسناک است)
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) داشتن (دو مثال اول) – نگه داشتن، حمایت کردن (مثال سوم) – به دنیا آوردن یا تولید کردن (مثال آخر)
I bear him no malice.
من از او کینه ای ندارم.
I'll bear it in mind.
من آن را در ذهنم نگه خواهم داشت.
The chair was too fragile to bear her weight.
آن صندلی برای تحمل کردن وزن او زیادی ضعیف بود.
او برای آن مرد سه پسر زایید.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) حمل کردن، جابجا کردن (مثال اول) – متمایل شدن به یک مسیر در حرکت، پیچیدن (مثال دوم) - bear testimony/witness الف: اینکه بگویید که من دیدم که یا من شاهد بودم ب: نشان دهنده چیزی بودن (مثال سوم)
She believes that citizens should have the right to bear arms.
او معتقد است که شهروندان با ید حق حمل سلاح گرم را داشته باشند.
When you get to the fork in the road, bear right.
وقتی به دوراهی رسیدید به راست بروید.
The huge crowd bore witness to the popularity of this man.
این جمعیت عظیم نشان دهنده محبوبیت این مرد بود.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) bear false witness دروغ گفتن (مثال اول) - bear a resemblance/relation to somebody/something شبیه کسی یا چیزی بودن (مثال دوم) - bear down تمام تلاش خود را به کار بستن - bear fruit موفق شدن، به نتیجه نشستن (مثال سوم)
He was accused of bearing false witness.
او متهم به دروغ گفتن شد.
The child bore a striking resemblance to his aunt.
این بچه شباهت زیادی به عمه اش داشت.
Eventually her efforts bore fruit.
در نهایت تلاش های او به بار نشست.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) bear the scars هنوز از خاطره ای بد در گذشته رنج بردن - bear away قایق را از مسیر باد خارج کردن - bear in on/upon فهمید، پی برد - bear sb/sth out حقیقت چیزی یا کسی را دلالت کردن (مثال اول) - bear with sth/sb به کسی فرصت انجام کاری دادن، صبر کردن (مثال دوم) - bear sb/sth away چیزی یا کسی را به جایی بردن یا حمل کردن (مثال سوم)
حقایق بر درستی روایت او دلالت دارند.
It’s boring, but please bear with it.
کسل کننده است ولی خواهش میکنم تحمل کنید.
The baby was borne away to be bathed.
بچه برده شد تا حمام شود.
(فعل – ادامه بررسی معنی واژه) bear down on sb/sth تهدیدوار به سمت کسی یا چیزی حرکت کردن - bear on sth مربوط به چیزی بودن، به چیزی ربط داشتن (مثال دوم) - bear up نشکستن در شرایط سخت، دوام آوردن، ساختن
برای مشاهده لیست آموزش های ویژه کوبدار گزینه زیر را انتخاب کنید: